هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

سفر بهاری

هیراد 23 ماهه بود که با مامان و بابا رفت به سمت شمال 93-3-14 همزمان با حرکت ما باد و طوفان شدیدی شروع شد که تو کل مسیر ماشین رو تکون میداد و اونقدر هوا گرفته بود که انگار داشت قیامت میشد و وقتی به جاده شهمیرزاد رسیدیم بارون شروع شد و هر چی جلوتر میرفتیم بارون دونه هاش درشت تر میشد   و شما با تعجب نگاه میکردی و اونقدر بارون اومد تا وقتی که رسیدیم به نزدیکای ساری سیل جاده رو برده بود و بیشتر مسافران بر میگشتندو ماشین تا نیمه تو آب بود . با این اوصاف بعد از 3 ساعت ترافیک بالاخره رسیدیم به ساری و بعد از آن به سمت گرگان و بعد هم علی آبادکتول و تا برسیم به محل اسکان ساعت از 12 گذشته بود و شما هم خوابه خواب(ماما...
18 خرداد 1393

22ماهگی نفس مامان و بابا

    ماهگیت مبارک عزیزم  ماه گذشت نفس ما یک ماه بزرگتر شده و البته هنرمند تر و داناتر و دیگه میتونیم با هم حرف بزنیم و منظورمون رو به هم برسونیم این ماه با نظافت شروع شد و خانوادگی رفتیم آرایشگاه تا بلکه شما رضایت بدی و موهات رو کوتاه کنی و طبق معمول با آرامش رفتیم ولی اونجا آرامش بی آرامش و حسابی برای ما برنامه داشتی و دیگه نشستی و برای همین روی صندلی و بطور ایستاده موهات کوتاه شد و آرایشگر بیچاره دور میزد و از هر فرصتی برای کوتاهی موهات استفاده کرد و اونقدر بهت جوجو و ماهی و ... نشون دادن تا بتونن موهات رو کوتاه کنن   خاله محبوبه از مکه برات لباس پاکستانی خریده و وقتی میپوشی همش پایین ...
14 خرداد 1393

سفر به شیراز

  عزیزم باز هم فرصت پیش اومد تا ما دوباره با هم باشیم و یه مسافرت دیگه با هم بریم و بگردیم و خوش بگذرونیم و این بار بنا به اقبال ما سفر به استان فارس و شهر زیبای شیراز نصیب ما شد و برای همین چون اولین بار بود شما می اومدی سعی کردیم تا هم خوب بگردیم و هم به شما سخت نگذره برای همین بنا به پیشنهاد دوستان که بیشتر به وضعیت آشنا بودند ما از دیدن تخت جمشید و مقبره کوروش صرف نظر کردیم و با توجه به مدت زمانی که داشتیم سعی کردیم از جاهایی دیدن کنیم که هم نزدیک باشه و هم شما بخاطر مسافت اذیت نشی عشقم توی این سفر دوست مامان( مژده جون ) خیلی کمک کرد و خیلی زحمت کشید و با ما همراه بود و برای همین تونستیم یه سری از مکانها رو با هم بریم و ببینیم...
6 خرداد 1393

دومین عید نوروز عشق ما

  موقع سال تحويل كنار هم بوديم پای سفره هفت سین و شمع روشن كرديم و كنار هم نشستيم و شما هم لباس نو پوشيده بودي و هر سه نفرمون آماده براي اينكه سال جديد رو با هم شروع كنيم سال قبل اين موقع نميتونستي بشيني و بايد حتما مواظبت مي بودم تا نيوفتي و به مرور زمان بهتر شدي اما امسال مرد كوچولوي ما هستي و حسابي ورجه وورجه ميكني و ميدوي و بازي ميكني،خيلي خدا رو شكر ميكنيم كه ميتونيم اين روزهاي قشنگ رو ببينيم . بعد از تحويل شدن سال جديد 1393 رفتيم خونه بابا پرويز و شما ياد گرفتي ميگي عيـــد مُ  و همه رو خوشحال ميكني این هم از دوست جدید در سال جدید که برای اولین بار همدیگر رو دیدید: و بعد ا...
1 خرداد 1393
1